**اولین سونوگرافی**
سلام کوچولوی مامان شنبه 3/24 ساعت 10 به بعد وقت سونو داشتم که عشقمونو ببینیم بابایی زودتر رفت وقت گرفته بود بعد اومد دنبال من تا زیاد خسته نشم خدا خیرش بده بازم میگم عزیزم تو بهترین بابای دنیارو داری بخدا. خلاصه نوبت ما شد و رفتیم دکتر تا موسموسکو گزاشت رو شکمم گفت تو که آب زیاد نخوردی برو دو ساعت دیگه بیا وای انقد ناراحت شدم آخه مامانی من و بابایی دل تو دلمون نبود که تورو ببینیم و استرس هم داشتم بابایی منو رسوند خونه مامانی پروین بنده خدا مامانی هم نگران بود و منتظر بود بهش خبر بدیم که گفتم هنوز سونو نشدم خلاصه نیم ساعتی گذشت و دیدم نمیتونم تحمل کنم و به بابایی زنگ زدم گفتم من دارم میترکم بیا بریم رفتیم اونجا خانمه خدا خیرش بده منو...
نویسنده :
مامان بهاره
13:44